شروع...

این روزها بیشتر ما به این فکر می کنیم که چه اتفاقی قرار است بیفتد. قبل از این خیلی با مرگ بیگانه بودیم. فکر می کردیم که مرگ برای دیگران است و نه ما... .

پیرمردها ترجیح می دهند در مترو سرپا بمانند. دیگر کسی برای صندلی های مترو دست و پا نمی شکند. خودم منتظر می مانم که اتوبوسی خلوت تر را سوار شوم.

این روزها برای هیچ کاری عجله ندارم. حتی زندگی... .

حالا این نوشتن ها قرار است با من چه کند، نمی دانم.

عطار را باید یاد کرد در این آغاز...

که چنین سرود:

تو پای به راه در نه و هیچ مپرس/خود راه بگویدت که چون باید رفت

عمران تحریری
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به سراغِ من اگر می‌آیید
پشت هیچستانم.