قصه ی نام

شاید آن روزی که پدر و مادر قرآن به دست گرفتند که اسم پسرشان را از میان سوره های قرآن انتخاب کنند (بنا به روایتی!)، فکر نمی کردند که تشابه در تلفظ این اسم بعدها برای فرزندشان دردسرساز شود. البته از جهتی مایه مسرت است که سوره آل عِمران آمد و کار به اسامی دیگری نکشید.عِمران یک نام عبری است که می گفتند نام پدر حضرت موسی و حضرت مریم است. اما معنی آن را نمی دانستند. صرفا می دانستند که یک سوره قرآن است. بعدها که داشتم به دنبال معنی اش می گشتم در منبعی غیرموثق به کلمه سعادت و خوشبختی رسیدم. راستش از این که اسمم چنین معنی داشته باشد خوشم آمد و دیگر پی جوی راست و دروغش نشدم. زمان گذشت و آشنا شدم با کلمه ی عُمران که برعکس عِمران خیلی پر کاربرد بود. از بد روزگار عُمران اسم رشته ی پرطرفدار مهندسی بود و بعید به نظر می رسید کسی این کلمه را نشنیده باشد. بنابراین وقتی دیگران برای اولین بار اسمم را می دیدند عُمران تلفظ می کردند و هر بار مجبور به تصحیح بودم. حالا بماند که در حضور و غیاب های مدرسه و دانشگاه همه ی معلم ها و اساتید ، عُمران صدایم می کردند. این مشکل تلفظ زمانی دوچندان شد که من کم کم متوجه شدم حرف "ر" را "ل" تلفظ می کنم. حال تصور کنید کسی که اسم عِمران را نشنیده ، در قبال شنیدن عِملان چه عکس العملی نشان می دهد. طبیعتا می پرسید : چی؟ و من هم می گفتم "مثل عُملان نوشته می شود." و او می فهمید عُمرانی هستم که عِمران خوانده می شوم. بعدها که در دانشگاه رشته معماری می خواندم این سوال دیگران مرا کفری می کرد که "تو که اسمت عِمرانه چرا رشته ی عُمران نرفتی؟" و سرمست از سوال خلاقانه ی خود صحنه را ترک می کرد. با همه این اوصاف این اسم را زیاد در اطراف خود نمی بینم و این کمیابی کامیابم می کند. مثلا دوستانم شاید ده ها رفیق به اسم علی و محمد داشته باشند اما یک رفیق به اسم  عِمران می شناسند. نکته جالب هم این است که خود من تا به حال به صورت حضوری با هیچ عِمرانی برخورد نکرده ام. اگرزمانی دوستی به اسم عِمران داشته باشم شاید به توافق برسیم که برای جلوگیری از اشتباه، یکی از ما را عُمران صدا کنند.

عمران تحریری ۰ نظر

هامبو در برف

من از آن دسته آدم هایم که با موسیقی گوش دادن راحت تر می نویسم. آخر خیلی از نویسندگان می گویند که باید در سکوت نوشت و موسیقی حواسشان را پرت می کند. شاید منم اگر روزی نویسنده شدم مثل آنها موسیقی را به وقت نوشتن، بدنام کنم.

ولی موسیقی فضا می دهد به ذهن و تو روان تر می نویسی. یادم هست عباس معروفی می گفت آثارش را همراه گوش دادن به موسیقی نوشته است. حتی یک آهنگ را در صفحه اش گذاشت که موقع نوشتن سمفونی مردگان به آن گوش می داد.

الان همین چند خط را هنگام گوش دادن به قطعه ای از آلبوم Hambo In The Snow نوشتم.

عمران تحریری ۱ نظر

دماوند

هر روز صبح در سه نقطه از تهران، قله ی دماوند را می بینم تا به پادگان برسم و هر بار این جمله از "اژدهاک" بهرام بیضایی در ذهنم می گذرد.

" منِ اژدهاک که اینک بسته ی این بندم؛ بر بلندی این کوه؛ کوهِ سخت بزرگِ بسیار بلند دماوند! و منِ اژدهاک که از آن گاه که بختِ بدم دیدگانِ مرا به دنیا گشود هر دم بسته ی بندی بودم بسته تر از هر بند هرگز فریادِ آسمان شکافِ خود را بر نیاورده بودم."

یکبار باید فتحش کرد این عظمت را!

حتی برای من که سالهاست با کوه بیگانه ام...

عمران تحریری ۰ نظر

شروع...

این روزها بیشتر ما به این فکر می کنیم که چه اتفاقی قرار است بیفتد. قبل از این خیلی با مرگ بیگانه بودیم. فکر می کردیم که مرگ برای دیگران است و نه ما... .

پیرمردها ترجیح می دهند در مترو سرپا بمانند. دیگر کسی برای صندلی های مترو دست و پا نمی شکند. خودم منتظر می مانم که اتوبوسی خلوت تر را سوار شوم.

این روزها برای هیچ کاری عجله ندارم. حتی زندگی... .

حالا این نوشتن ها قرار است با من چه کند، نمی دانم.

عطار را باید یاد کرد در این آغاز...

که چنین سرود:

تو پای به راه در نه و هیچ مپرس/خود راه بگویدت که چون باید رفت

عمران تحریری ۰ نظر
به سراغِ من اگر می‌آیید
پشت هیچستانم.